زنده ایم و مینویسیم 🙂 خسته ام به اندازه ی همه خسته ام… :(( اسباب کشی تقریبا 80% تموم شد و خورده ریزا مونده! آدم داغون میشه ها!!! بیخود نیست این خارجی ا فقط از این خونه به اون خونه میزن فقط یه چمدون ه و بس! خلاص! شیره ی آدم در میاد! اومدم خونه رفتم یه دوش گرفتم 🙂 چه حالی داد ااااا یعنی اساسی 🙂 ولو شدم هنوز وسایل خودم رو جمع نکردم! اساس ه ها! 🙂 فردا بریم یه میز خوشگل بخریم 🙂 یه شیشه ای دیدم جالب بود! موافقی ؟:) طرح بده چه مدلی 🙂 بعد از اینجا جمع کنیم 🙂 الان توی اتاق اونجا فقط یه فرش ه! اتاق اینجا هم همون فرش هم نداره! و بنده امشب روی زمین لالا میکنم:) خالا ببنیم چی میشه 🙂 دارم Radio Head گوش میدم! از اون مدل سیستم موزیک های تو مغزی که با روان بازی میکنه و دلت میخواد ساعت ها واسه خودت یه گئشه باشی شاید یکمی آروم بشی … سرم درد میکنه یه مقدار اما خوب میشه…


I Feel you too, feel those things you do in your eyes I see a fire that burns just for you that’s running through Deep inside you know seeds I plant will grow …

چشمانم شعله ای را احساس میکنند،انگشتانم ایمان را احساس میکنند

آسمان،تنها چیزیست که می بینم، و همهی آن چیزی که از تو می خواهم این است که فراموشم نکنی

ومن در تمام طول کوچه ها فریاد می کشم و اشک می ریزم تا تو بیایی و من اشک می ریزم…